| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
مدیران بزرگ دچار وسوسه تغییر دادن افرادشان نمیشوند
تفکر سنتی بسیاری از مدیران را دچار این وسوسه میکند که میتوان هر چیزی را از طریق سختکوشی و فکر کردن به آن تغییر داد. تفکر سنتی، داستانهای زیادی را درباره تاثیر شناختن من واقعی افراد و موفقیتهای بعدی آنها پس از کشف رازهای درونی تعریف میکند و به ما میگوید که اگر هر کدام از ما ترسهای درونیمان را کنار بزنیم و خود واقعی را کشف کنیم آنگاه خواهیم توانست پتانسیلهای خود را شکوفاسازیم.
بسیاری از ما، عاشق داستانهایی راجع به تغییر و تحولات بزرگ در زندگی افراد موفق هستیم و سعی میکنیم از آنها الگوبرداری کنیم.
داستان جذاب دیگری که تفکر سنتی مدیریت برای ما تعریف میکند، بسیار قانعکننده و قابل پذیرش بهنظر میرسد و آن این است: اگر میخواهید به پتانسیلهای نامحدود خود دست یابید، در ابتدا لازم است که نقاط ضعفتان را بشناسید و آنها را برطرف سازید. بر این اساس، هر فردی بخواهد در کار و حرفهاش پیشرفت کند، در وهله اول باید مجموعه مهارتهایش را افزایش دهد و یک «برنامه توسعهای» برای فائق آمدن بر نقاط ضعف خود طراحی کند.
مدیران بزرگ اما، هیچ کدام از این داستانها را قبول ندارند که «اگر بار اول موفق نشد، باز هم تلاش کنید و این کار را آنقدر ادامه دهید تا موفق شوید». آنها برای رد این ادعا که بسیار معقول و منطقی به نظر میرسد هم دلایل خوبی دارند.
آنها چنین استدلال میکنند که معطوف کردن انرژی و زمان فراوان بر چیزی که افراد در آن استعداد ندارند، نتیجهای غیر از هدر رفتن زمان و انرژی افراد ندارد و به جای این کار باید آنها را به صرف وقت و انرژی بر کارهایی که در آنها استعداد دارند و علاقهمند هستند، تشویق کرد.
مدیران بزرگ بر این اعتقادند که پشتکار هنگامی موثر خواهد بود که در راستای یادگیری مهارتی جدید یا کسب دانش جدیدی صورت پذیرد. بهعنوان مثال اصرار بر افزایش قدرت متقاعدکنندگی فردی که استعداد چشمگیری در این زمینه ندارد و مایه گذاشتن از پشتکار و دعوت او به تمرین بیشتر در این زمینه، هیچگاه نخواهد توانست استعداد متقاعدکنندگی را در آن فرد تقویت کند و بهتر است به جای این کار او را به کشف استعدادهای دیگر درون خود و متمرکز شدن بر آنها تشویق کرد.
یکی از اشتباهاتی که مدیران مرتکب میشوند، این است که آنها عمده تمرکز و توجه را بر رفع نقاط ضعف در مشکلات کارمندان، معطوف میکنند و بر ایفای نقش مربیگری مدیران تاکید دارند؛ درحالیکه این کار کاملا اشتباه است، چراکه در این مسیر آنچه نادیده گرفته میشود وجود تفاوتهای بسیار در دانش و مهارتهای افراد، که آموختنی است و استعدادها، که ذاتی است، خواهد بود.
در واقع، مدیرانی که علاقمند به توجه به نقاط ضعف و علل ناکارآمدی کارمندان هستند، بخش عمده وقت و انرژیشان را صرف تمرکز بر چیزهایی میکنند که افراد در آنها استعدادی ندارند و در نتیجه آنها از توجه به استعدادها و توانمندیهای کارمندان غافل میشوند.
پس میبینیم که مدیران بزرگ، دلایل کاملا قانعکنندهای برای مخالفت با داستانها و نظراتی دارند که تفکر سنتی مدیریت برای ما تعریف میکند.
در واقع مخالفت مدیران بزرگ با این نظرات به معنای بیاهمیت دانستن تلاش و پشتکار و تمرین نیست، بلکه به آن معناست که تلاشها و تمرینها باید برمبنای استعدادها و پتانسیلهای درونی افراد باشد نه بر چیزهایی که افراد استعدادی در آن ندارند.
علاوه بر این، مخالفت مدیران بزرگ با متمرکز شدن روی نقاط ضعف به معنای نادیده گرفتن آنها نیست، بلکه به معنای اولویت بخشیدن بر نقاط قوت و پتانسیلهای نهفته افراد است.
مدیران بزرگ بر نقاط قوت کارکنان متمرکز میشوند
یکی از توصیههای همیشگی و پرتکرار مدیران بزرگ در سراسر جهان این است: «بر نقاط قوت هر کدام از افرادتان متمرکز شوید و بکوشید نقاط ضعف آنها را مدیریت کنید»، البته این توصیه مدیران بزرگ و موفق به آن معنا نیست که سعی کنید نقاط ضعف آنها را برطرف سازید، چرا که شما نباید به دنبال افراد کامل و بینقص باشید، بلکه میتوانید به آنها کمک کنید تا از استعدادهای خود نهایت بهرهبرداری را انجام دهند.
نکته نهفته در بطن این رویکرد کلیدی، این واقعیت است که هر فردی از سایر افراد متفاوت است و استعدادهای منحصر به فردی دارد و به گونهای خاص رفتار میکند، در نتیجه باید با او به شیوهای متفاوت رفتار شود.
متاسفانه بسیاری از مدیران امروزی فاقد چنین نگرش و رویکردی هستند و بهطور کلی با تفاوتهای فردی و وجود استعدادهای متفاوت در افراد گوناگون مشکل داشته و بیشتر به جامعنگری گرایش دارند. دوست دارند همه افراد را به یک چشم و یک شکل ببینند و مطلقگرا هستند. در حالیکه مدیران بزرگ دقیقا عکس این نگرش را برای خود انتخاب میکنند و با کلینگری و بیتوجهی به تفاوتهای فردی مخالفند، چرا که به درستی میدانند کلینگری و همه را به یک شکل دیدن باعث پنهان ماندن حقیقت میشود.
آنها میدانند که هر فردی، صرف نظر از پست و مقامی که دارد، منحصر به فرد بوده و استعدادهای خاص خود را دارد و بهطور کلی تفاوتهای افراد بسیار بیشتر از مشابهتهای آنهاست.
آری، آنها میدانند که هر کارمند یا کارگری مجموعه منحصر به فردی از استعدادها، انگیزهها، مهارتها و سبکهای کاری است که او را از دیگران متمایز میسازد.
با آگاهی داشتن از همین تفاوتها و منحصر به فرد بودنهاست که مدیران بزرگ میتوانند بهترین بهرهبرداری را از پتانسیلهای افرادشان ببرند. آنها به افرادشان هویتی مستقل از پست و شغل میدهند و علاوه بر توجه به آنچه افراد انجام میدهند (شغل و حرفه افراد)، به چگونگی انجام کارها توسط آنها (یعنی سبک کار کردن) نیز توجه دارند.
یکی از علامتهای مدیران بزرگ در توانایی فوقالعاده آنها در تشریح دقیق استعدادها و تواناییهای منحصر به فرد هر کدام از افرادشان نهفته است. به همین دلیل هم هست که مدیران بزرگ میتوانند به همه افرادشان کمک کنند تا به بهترین شکل ممکن، استعدادها را به عملکردهای درخشان تبدیل کنند.
بهطور کلی برای مدیران بزرگ، یافتن نقاط قوت هر فرد و متمرکز شدن بر آن نقاط قوت، جزو اولویتهای اصلی به شمار میآید و این موثرترین راه برای کمک به افراد جهت دستیابی به اهداف و تشویق آنها برای پذیرفتن مسوولیت کارهاست و تنها از این طریق است که مدیران میتوانند به افرادشان احترام گذاشته و آنها را به سمت انجام کارهای بزرگ سوق دهند.
منبع: کتاب Great Managers Break The Rules
مدیران بزرگ چه ویژگیهایی دارند؟
در این عصر مدیران شرکتها بیشک با بحران مواجه شدهاند. تقریبا یکسوم از کارمندان به مدیریت شرکتها اعتماد ندارند. علاوه بر این، اکنون کارفرمایان باید نیازهای نسل جوان را فراهم سازند. بهطور متوسط، یک فرد جوان پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه و تا قبل از ۳۲ سالگی چهار مرتبه شغل خود را تغییر میدهد. اکثر آنها نیز در شغل فعلی خود احساس قدرت نمیکنند.
بدیهی است که بسیاری از مدیران نمیتوانند حس اعتماد و وفاداری در کارکنان خود ایجاد کنند. خوشبختانه، موضوع این نیست. به گفته دانیل وانگ، خالق و بنیانگذار بنیاد لوپرینگ، مدیرانی که کیفیت بالایی در رهبری نشان میدهند، میتوانند به تیمشان انگیزه انجام کارهای شگفتانگیزی بدهند.
در این مقاله حاصل گفتوگو با وانگ، در قالب هشت اصل که ضروریترین خصوصیات یک مدیر بزرگ هستند، بیان شده است.
1- اشتیاق خالصانه:
کارمندان مدیر غیرواقعی را از دهها فرسخ دورتر هم تشخیص میدهند. اما وقتی مدیران خالصانه مشتاق و راغب هستند، این حالت آنها به کارمندان نیز سرایت میکند. وانگ میگوید اشتیاق به مدیر کمک میکند مشکلات اصلی صنعت خود را شناسایی کند. او میگوید: «همه نوآوریها و خلاقیتها از این مشکلات آغاز و به محصولات و خدمات منتهی میشوند، ضمن اینکه مسائل کلیدی نیز باید حل شوند.»
2- ثبات عمل:
چه در فهم و تشویق متناسب دستاوردهای کارکنان باشد، چه درک اشتباهات و چه مقدم شمردن ایمنی و کیفیت، مدیران برجسته همیشه ثبات عمل دارند. وانگ میگوید: «هنگامی که افراد شواهدی دال بر عدم ثبات مدیران ببینند، تقریبا غیرممکن است نظر آنها نسبت به این موضوع برگردد. جلب اعتماد از دسترفته کار بسیار دشواری است.»
3- مهارتهای عالی ارتباطی:
مدیران باید افراد زیرنظر خود را آموزش دهند، به نظم وادارند و در آنها انگیزه ایجاد کنند. اگر مهارت بالایی در برقراری ارتباط نداشته باشند قادر به انجام هیچیک از این موارد نخواهند بود. علاوه بر این، ارتباطات ضعیف میتواند منجر به نتایجی ضعیف نیز بشود. همچنین باید بهیاد داشت که گوش دادن بخش مهمی از ارتباطات است.
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید
4- وفاداری:
بهترین مدیران میدانند که وفاداری واقعی دوجانبه است. وانگ میگوید: «مدیران بزرگ خود را در مقام خدمترسانی به اعضای تیم خود میبینند. کارکنانی که معتقدند مدیرشان به آنها وفادار است، در زمان لازم، احتمالا وفاداری بیشتری از خود نشان خواهند داد.»
5- تصمیمگیر بودن:
یک مدیر خوب تنها به دلیل موقعیت و قدرتش نیست که قدرت تصمیمگیری دارد. او حاضر است خطرات تصمیمگیریها را بپذیرد. او این تصمیمات را اتخاذ میکند و خطرات موثر واقعنشدن آن را قبول میکند و در درجه اول خود را مسوول و پاسخگو میداند. علاوه بر این، روسایی که تصمیمگیر نیستند اغلب تاثیرگذار هم نیستند.
6- شایستگی مدیریت:
بسیاری از سازمانها سعی میکنند مدیران را از میان افرادی تربیت کنند که در کارشان موفق هستند. آنها کسانی هستند که درک بسیار بالایی از محصولات و خدمات شرکت دارند. آنها اهداف، فرآیندها و خط مشی شرکت را درک میکنند. و همه اینها مهم است.
از سوی دیگر، خوب بودن در یک شغل لزوما به این معنی نیست که فرد سایر شایستگیها را هم دارد. برای مثال، آیا میتوانند الهام بخش باشند، انگیزه بدهند، مربیگری و هدایت کنند؟
7- توانمندسازی :
مدیران خوب به توانایی خود در آموزش و توسعه کارکنان تحت نظارتشان ایمان دارند. به همین خاطر، حاضرند به افراد تحت هدایتشان قدرت دهند تا مستقل عمل کنند.
8- کاریزما :
صد البته که مردم بیشتر از کسانی پیروی میکنند که دوستشان داشته باشند. مدیران خوب بیان خوبی دارند، خوشبرخورد و خونگرم هستند. توجه صادقانهشان را به دیگران نشان میدهند. وانگ نتیجه گرفت که «افراد در تمام سطوح سازمانی میتوانند به راحتی با مدیران ارتباط برقرار کنند و از مسیر آنها پیروی کنند.»
منبع: Forbes
مدیران بزرگ چگونه بازخورد نشان میدهند؟
مدیران بزرگ از هر تکنیکی برای نشان دادن بازخورد بهره ببرند، در نهایت بهگونهای عمل میکنند که گویی آیینهای تمامنما در برابر دیدگان کارکنان قرار میدهند تا خود و نقاط قوتشان را بهتر و شفافتر ببینند و بدانند که چه اثری بر جهان پیرامونشان گذاشته و میگذارند.
تحقیقات موسسه گالوپ نشان داده که رویکردهای مورد استفاده مدیران بزرگ دارای سه ویژگی مشترک است که در این مطلب به آنها اشاره خواهد شد:
اول اینکه بازخوردهای آنها دائمی و پیوسته است و با توجه به نیاز کارمندان و شرایط موجود دامنه آن تغییر پیدا میکند. آنها حتی برای چند دقیقه هم شده در طول هر ماه جلساتی با کارمندان برگزار میکنند و به آنها بازخورد نشان میدهند.
حال ممکن است پرسیده شود که اگر تعداد کارمندان زیرمجموعه یک مدیر آنقدر زیاد باشد که امکان صرف چهار ساعت در سال برای هر کدام از آنها وجود نداشته باشد، تکلیف چیست؟ در پاسخ به این سوال باید گفت، اگر مدیر نتواند چنین کند به این معناست که بر افرادی بیش از حد مجاز مدیریت میکند و باید مسوولیت مدیریت تعدادی از آنها را به دیگران واگذار کند تا وقت کافی برای چهار سگالوپ سال برای بازخورد به همه افرادش داشته باشد.
دومین ویژگی این تکنیکها آن است که هر کدام از جلسات بازخورد با مروری سریع و کوتاه بر عملکرد گذشته آغاز میشود. البته منظور از این کار به هیچ عنوان بازخواست کارکنان نیست و مدیران نباید در این جلسات به دنبال مچگیری یا سنجش عملکردها باشند، بلکه باید تمرکزشان را بر رفع موانع و بهبود شرایط قرار دهند.
این جلسات باید با هدف کمک به کارکنان برای اندیشیدن به جزئیات سبک کاری و همچنین کشاندن بحث به سمت صحبت راجع به استعداد و تواناییشان صورت پذیرد.
پس از این بررسیهای اجمالی، نوبت به صحبت درباره آینده و تغییرات مثبت و لازم در سبک کاری افراد میرسد که طی آن میتوان راجع به موضوعاتی مانند انتخاب راههایی برای رسیدن به اهداف که با کمترین مقاومت از سوی کارمندان روبهرو شود و راههای جدید همیاری بحث و تبادل نظر کرد.
مدیران بزرگ به شدت از نشان دادن بازخوردهای عملکردی برای هر کارمند در برابر دیگران پرهیز میکنند و همیشه این کار را در خلوت و به صورت خصوصی انجام میدهند. چرا که معتقدند هدف از نشان دادن بازخورد چیزی نیست مگر کمک به هر کدام از افراد برای درک بهتر شرایط و شناسایی نقاط قوت طبیعیاش که این کار به صورت عمومی و جمعی فاقد کارآیی و توجیه است.
منبع: گالوپ
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید
چگونه کارمندتان را به شکلی اخلاقی تعدیل کنید؟
چه یک کارمند به انتهای دوران آزمایشی استخدام خود رسیده باشد، و چه در پست جدیدش دچار چالش جدی شده باشد، این امکان وجود دارد که مدیران شرکت به این جمعبندی رسیده باشند که او از توانایی کافی برای برعهده گرفتن آن شغل برخوردار نیست و باید عذر وی را خواست.
در چنین مواردی، مدیران با پرسشهای متعددی روبهرو میشوند: آیا میتوان فرصت دیگری به این کارمند داد؟ آیا شرکت به اندازه کافی به او کمک کرده تا نقش خود را بهخوبی انجام دهد؟ آینده او پس از اخراج چه خواهد شد؟ آیا باید این خبر را یکباره به او داد یا برای اینکار زمینهچینی کرد؟
گاهی اوقات این سوالات و پرسشهایی از این دست، بیجواب مانده و مدیران ترجیح میدهند تا بیخیال قضیه شده و از جابهجایی آن فرد صرفنظر کنند، اما در بسیاری از موارد این کار اجتنابناپذیر بهنظر میرسد. در نتیجه برخی مدیران میکوشند تا با پیشنهاد پستی جدید به کارمندی که در شغل کنونیاش ناتوان است، او را نسبت به آینده امیدوار نگه دارند اما این کار شرکت را دچار مشکلات بزرگتر میسازد.
اما، مدیران بزرگ در چنین شرایطی با کنار گذاشتن تردیدها، تکنیک خاصی دارند که از آن با عنوان «عشق و محبت قاطع» یاد میشود. در چنین شرایطی، قاطعیت موجود در این تکنیک از تاکید ویژه مدیران بزرگ به مطلوب بودن عملکردها و برخورداری افراد از استعدادها، دانش و مهارتهای لازم برای ایفای یک نقش سرچشمه میگیرد. آنها به روشنی میدانند که چه سطحی از عملکرد افراد، سطح نامطلوب تلقی میشود و باید با آن برخورد قاطع کرد. آنها در کنار این قاطعیت، این فرصت را نیز در اختیار کارمندان کممهارت قرار میدهند تا با تقویت دانش و مهارت خود، عملکرد بهتری از خود نشان دهند.
عنصر عشق و محبت باعث میشود ابعاد و پیامدهای منفی ناشی از حذف یک کارمند از پستی که در اختیار دارد، کمتر احساس شود و همینجاست که شناخت درست و کامل مدیران بزرگ از استعدادها و توانمندیهای پیدا و پنهان کارمندان بیش از هر زمان دیگری بهکار میآید.
مدیران بزرگ هنگامی که خود را برای جلسه تودیع با یک کارمند آماده میکنند به هیچعنوان دچار تردید یا عذاب وجدان نمیشوند؛ چراکه میدانند با این کار به کارمند مذکور کمک میکنند و او را از شر ادامه کاری که دوستش ندارد یا برای آن ساخته نشده، نجات میدهند.
مدیران بزرگ سعی میکنند با شناختی که از استعدادهای او دارند به آنها پیشنهاد کاری جدید بدهند که برای او جذاب بهنظر برسد. آنها بر این عقیده نیستند که تمام تقصیر ارائه عملکرد ضعیف متوجه کارمند و ناشی از کمکاری اوست، بلکه معتقدند که عامل اصلی این است که فرد در جای درست گمارده نشده و سنخیتی بین استعدادها، مهارتها و دانش او با آن پست وجود ندارد.
چنانچه کارمندی بهرغم تمام تلاشهای خود و شرکت برای ارتقای عملکرد همچنان به ارائه عملکرد ضعیف ادامه دهد، مدیر با آیینه در دست در مقابل او ایستاده و به او نشان میدهد که آن شغل برای او مناسب نیست و تناسبی با مهارتها و دانش او ندارد.
آنها بهصورت کاملا واقعی دوست دارند افرادشان نقشهایی را پیدا کنند که در آن به کمال موفقیت و پیشرفت میرسند.
این تعریف به ما نشان میدهد که نهتنها نباید نسبت به عملکرد ضعیف کارکنان بیتفاوت ماند، بلکه باید با قاطعیت با آن برخورد کرد و برای رفع آن چارهای اندیشید.
براساس این تعریف اخراج یک کارمند از یک پست و جابهجا کردن او در شرکت نه یک امر ناگوار و دشوار بلکه فرصتی برای بهتر شدن و اثبات بذل توجه مدیران نسبت به کارمندان است. مدیران بزرگ خیلی سریع نسبت به عملکرد ضعیف کارمندان توجه نشان میدهند و نسبت به جابهجا کردن افراد، قاطعانه عمل میکنند اما در عین حال روابط نزدیک خود با کارمندان را نیز تداوم میبخشند و به آنها ثابت میکنند که در همهجا و همه حال به آنها توجه دارند و پیشرفت کارمندان برایشان بسیار مهم است.
بارها اتفاق افتاده که کارمندانی که سالها پیش نزد مدیران بزرگ کار کردهاند و بنا به توصیه آنها تغییر شغل دادهاند، از این تغییر بهشدت ابراز خرسندی میکنند و تا پایان عمر سپاسگزار مدیرانی خواهند بود که آنها را از دست و پا زدن در باتلاقی مهلک نجات و مسیر درست را به آنها نشان دادهاند و این همان کارآیی و تاثیرگذاری تکنیکی است به نام «عشق و محبت قاطعانه».
منبع: گالوپ
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید
به شکار استعدادهای افرادتان بروید
هرکسی دارای استعدادهای متعددی است و الگوهای مختلف تفکر، احساسات و رفتارها را در اختیار دارد که میتوان از آنها به شکل مولدی استفاده کرد. تحقیقات نشان داده که هر فردی میتواند حداقل یک کار را بهتر از ۱۰ هزار نفر دیگر انجام دهد.
بنابراین اگر مدیری بخواهد استعدادهای افرادش را به عملکرد تبدیل کند باید هر فرد را در همان شغلی بکار گیرد که بهطور طبیعی برای آن ساخته شده و با آن پیوند احساسی و فکری دارد.
چنین روشی در همه جا جواب میدهد چه در ورزش، چه در هنرهای تجسمی و کسب و کار و حتی سینما.
نمونه مشهور این به کارگیری درست در سینما به فیلم مشهور بوچ کسیدی مربوط میشود، جایی که کارگردان ابتدا تصمیم داشت پل نیومن را در نقش ساندانس و رابرت رد فورد را در نقش بوچ به بازی بگیرد؛ اما پس از ضبط چند سکانس از فیلم کاملا مشخص شد که هر کدام از این دو بازیگر بزرگ توانایی ایفای نقشهای محوله را ندارند و بهتر است که نقش آنها با هم عوض شود و نتیجه آن شد که این فیلم به یکی از فیلمهای ماندگار تاریخ سینما تبدیل شود.
اما در دنیای کسب و کار این نقشدهی باید با دقت و حساسیت بیشتری صورت پذیرد، چرا که اولا باید به درستی مشخص کرد که درون افراد چه چیزی وجود دارد و صرف نگاه کردن به ویژگیهای فیزیکی افراد کافی نیست و ثانیا اغلب مدیران تحت تاثیر کیفیتهایی مانند دانش و مهارتهای افراد قرار میگیرند و در نتیجه از توجه کافی به استعدادهای آنها غفلت میکنند.
به همین دلیل هم هست که افرادی که دارای تحصیلات بالا در زمینه بازاریابی هستند، اولین گزینه برای تصدی پست بازاریابی در شرکتها در نظر گرفته میشوند و افراد دارای مدرک حسابداری برای فعالیت در بخش حسابداری کاندیدا میشوند.
هر چند ایرادی در به کارگیری افراد در بخشهای مختلف بر اساس دانش و مهارتهایشان وجود ندارد اما نکته اساسی در کماهمیت جلوه دادن عامل استعدادهای هر فرد نهفته است. بهطوری که اگر بعنوان فاکتوری در صدر فهرست عوامل تعیینکننده در انتخاب فرد در شغل قرار نگیرد، ریسک شکلگیری و ارائه عملکرد متوسط یا ضعیف به شدت افزایش خواهد یافت.
کشف استعدادهای درونی افراد از جمله رازهای نانوشته برای موفقیت مدیران بزرگ محسوب میشود. مدیران بزرگ پس از شناسایی استعدادهای درونی افرادشان آنها را در مناسبترین قسمت به کار میگیرند.
بعنوان مثال، یک مدیر فروش موفق، فروشندهای که دارای روحیه تهاجمی و با اعتماد به نفس بالاست را در منطقهای به کار میگیرد که به تحولی بزرگ و جلب توجه اساسی مشتریان بالقوه و بالفعل نیاز دارد، در حالی که همین مدیر برای منطقهای که ساکنان آن افرادی نکتهسنج و حساس هستند، فروشندهای صبور و اهل مدارا و برقراری رابطهای نزدیک و محترمانه را کاندیدا میکند.
منبع: گالوپ
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید
چرا مدیران بزرگ قوانینِ مرسوم را میشکنند؟
آیا قاعده طلایی سنتی را به خاطر دارید که میگوید: «با افرادتان همانطوری رفتار کنید که دوست دارید آنها با شما آنگونه رفتار کنند.»
بهترین مدیران دنیا این قاعده طلایی را زیر پا میگذارند و بهگونهای رفتار میکنند که انتظار ندارند کارمندانشان آنگونه رفتار کنند.
مثلا اگر آنها افرادی رقابتی و عاشق رقابت کردن با دیگران هستند از کارکنانشان توقع ندارند که عاشق رقابت باشند یا اگر دوست دارند در ملأعام مورد تشویق قرار گیرند، اصراری ندارند که افرادشان را هم در برابر دیگران تشویق کنند.
مدیران بزرگ سعی میکنند بهگونهای رفتار کنند که خود کارکنان دوست دارند با آنها رفتار شود.
مدیران بزرگ با این رویکرد در عمل برای کارمندانشان ارزش قائل میشوند.
آنها به درستی میدانند که هر کارمندی دارای استعدادها، مهارتها، علایق و احساسات منحصربهفردی است و نباید با همه آنها به یک شکل رفتار کرد یا اینکه به همانگونهای که خودشان دوست دارند با آنها رفتار شود رفتار کنند.
با این همه بعضی از مدیران در مقابل این رویکرد مدیران بزرگ، با این استدلال مقاومت میکنند که توجه کامل به نیازهای منحصربهفرد هر کارمندی غیرممکن است.
این استدلال تا حدی درست است، اما مدیران بزرگ برای حل این مساله، راهحل فوقالعادهای دارند: پرسیدن !
آنها بهطور مداوم از کارمندانشان درباره اهداف، دلایل خروج از شغل قبلیشان، جنبههای مثبت شغل کنونی و توقعاتشان از مدیران میپرسند.
آنها از افرادشان میپرسند دوست دارند چطور مورد تقدیر قرار گیرند، چه چیزهایی در ذهنشان ماندگار میشود، دوست دارند چه رابطهای با مدیرشان داشته باشند و دوست دارند چطور به آنها کمک شود.
آنها از کارکنان و همکاران هر کدام از آنها میپرسند که در چه چیزی خوب هستند و در چه چیزی عالی.
آنها پس از جمعآوری اطلاعات کافی در این مورد برای هرکدام از افرادشان پروندهای ویژه تشکیل میدهند و کاری میکنند که هر کدام از افرادشان به بهترین کارکنان شرکت تبدیل شوند.
بدون داشتن این اطلاعات، مدیران مانند افراد نابینا با کارمندانشان برخورد خواهند کرد.
چندسال پیش از میشائیل شوماخر، راننده نامدار آلمانی مسابقات فرمول یک در مورد راز پیروزیهای پرشمارش پرسیدند و او پاسخی داد که میتواند سرلوحه تمام مدیران باشد. او گفت:
«علت اصلی پیروزیهای من در پیست اتومبیلرانی این است که هر جا که بقیه رانندهها پایشان را روی پدال ترمز میگذارند و از سرعت خودروشان میکاهند من پایم را روی پدال گاز میگذارم و بر سرعتم میافزایم.»
مدیران موفق نیز کسانی هستند که هرجا که سایر مدیران درجا میزنند و دچار تردید میشوند با صلابت و اطمینان تصمیم میگیرند و به قواعد مرسوم پشت پا میزنند.
این چنین است که برخی از مدیران به اسطورههایی تاثیرگذار و رهبرانی مقتدر در دنیای پیچیده و پرچالش کسبوکار امروز تبدیل میشوند.
منبع : گالوپ
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید
مدیران، رهبران آینده نیستند !
«مدیران کسانی هستند که کارها را به درستی انجام میدهند، رهبران کسانی هستند که کارهای درست را انجام میدهند.»
این جمله را بارها شنیدهایم، جملهای که عرف شده است. چنین برخوردی با مدیریت باعث میشود مدیران تلاش کنند مبدل به رهبرانی تاثیرگذار شوند که کارکنان میتوانند به آنها تکیه کنند.
مهمترین تفاوت بین یک مدیر بزرگ و یک رهبر بزرگ در میزان تمرکز آنها نهفته است.
مدیران بزرگ به درون مینگرند. آنها بر درون شرکتها، افراد، تفاوت سبکهای کاری کارمندان، اهداف و نیازهای آنها و انگیزههای متفاوت افراد تمرکز میکنند. آگاهی کامل از این تفاوتها میتواند مدیران را به سوی راه درست برای آزاد کردن استعدادهای منحصربهفرد هرکدام از کارکنان و تبدیل آنها به بهترین عملکرد ممکن راهنمایی کند.
در نقطه مقابل، رهبران بزرگ قرار دارند؛ کسانی که به برون مینگرند. آنها توجه زیادی بر رقابتهای آینده و مسیرهای جایگزین دارند. این رهبران میکوشند استعدادها و توانمندیهای کارمندان را به هم پیوند بزنند. رهبران سازمانی بزرگ افرادی پر از اندیشههای استراتژیک هستند.
همچنین، مدیران بزرگ مانند مجریان خردهپایی که به شدت به رهبران سازمان وابستهاند، نیستند؛ همانطور که رهبران بزرگ نیز صرفا مدیرانی دارای تجربیات و دانش فردی نیستند.
واقعیت آن است که فعالیتهای هستهای یک مدیر و یک رهبر سازمانی، با هم تفاوت دارند. به همین دلیل این احتمال وجود دارد که یک نفر، مدیری فوقالعاده باشد، اما در رهبری سازمان ناتوان و عاجز. عکس این حالت هم امکانپذیر است.
در دنیای کسب و کار، کسانی که هم مدیران بزرگی هستند و هم رهبرانی تاثیرگذار، افرادی استثنایی به حساب میآیند. بنابراین ترکیب کورکورانه نقشهای مدیریتی و رهبری در یک فرد، در هر شرکتی میتواند به فروپاشی آن شرکت منجر شود.
آنچه شرکتها میتوانند برای حمایت از مدیران بکار گیرند، کمک به آنها برای متمرکز شدن روی چهار فعالیت محوری است که عبارتند از:
انتخاب افراد مناسب، مشخص کردن انتظارات از افراد، انگیزه دادن به افراد و کمک به پیشرفت آنها.
لذا صرفنظر از سبک مدیریتی هر مدیر، چنانچه او بتواند در انجام این چهار نقش موفق باشد و بتواند استعدادهای کارمندان را به عملکرد مطلوب تبدیل کند، آن مدیر، مدیر موفقی خواهد بود.
منبع: Gallup
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید